ای دلبری که زلف تو دام است و چنبرست


دامی و چنبری که همه مشک و عنبرست

رخسار توگل است و بناگوش تو سمن


گل در میان دام و سمن زیر چنبرست

از حسن و صورت تو تعجب همی کند


هرکس که بر طریقت مانی و آزرست

نقاش را ز نقش تو بیکار شد دو دست


یک دست بر دل است و دگر دست بر سرست

از دست خد و قد تو در باغ و بوستان


تشویش لاله وگل و تشویر عر عرست

روشن مه است روی تو بر سرو و جانور


یا آفتاب بر سر سیمین صنوبرست

تا ساختی ز غالیه صد حلقه بر سمن


بس کس که بر امید تو چون حلقه بر درست

عطارگشت زلف تو کز بوی عطر او


گویی سرا و مجلس و میدان معطرست

درویش گشت جان من از مایهٔ شکیب


تا روی تو ز نامهٔ خوبی توانگرست

چون شکر اندر آب تن من گداخته است


تا لعل آبدار تورا طعم شکرست

یاقوت احمرست به چشم اندرم سرشک


تا در تو نهفته به یاقوت احمرست

گر درج گوهرست ز عشق تو چشم من


طبع من از مدیح صفی کان گوهرست

خورشید ملک و سید احرار روزگار


بوطاهر آنکه از همه عیبی مطهرست

آزاده مهتری که بر آزادگان دهر


از عقل و فضل بارخدای است و مهترست

در پیش رای پاکش و در جنب همتش


خورشید چون ستاره و دریا چو فرغرست

پرگار عقل را دل او همچو مرکزست


تصریف جود راکف او همچو مصد رست

کردار او به زر صنایع موشح است


گفتار او به در بدایع مشجر ست

از رای او مصالح ملک شهنشه است


در رسم او منافع دین پیمبرست

در حل و عقد هر چه به تدبیر و رای اوست


شایستهٔ شهنشه و دستور کشورست

ای مهتری که بخت تو بر پایهٔ رسید


کز وهم فیلسوف به صد پایه برترست

تا صورت بدیع تو پیدا نکرد چرخ


معلوم کس نگشت که دولت مصورست

از نقش کلْک تو همه گیتی منقش است


از نور رای تو همه عالم منورست

چون روزگار دولت تو بی نهایت است


چون آفتاب همت تو نورگسترست

گر نور پرورند ز پاکی هوا و آب


جود تو همچو آب و هوا نورپرورست

گر دشمن تو هست چو یأجوج باک نیست


تا عزم تو به قوت سد سکندرست

از غایت کرم ضعفا را تویی پدر


شاید که بخت نیک تو را همچو مادرست

آری برادرست تورا بخت ازین قبل


هرکس که برخلاف تو کوشد بر آذر است

ای زیر بار منت توگردن کرام


برگردن زمانه مدیح تو زیورست

معلوم رای توست که در شاعری مرا


مدح تو سر جریده و آغاز دفترست

جانم ز مهر تو فلک پر کواکب است


طبعم ز مدح تو صدف پر زگوهرست

پیوسته آفرین تو خوانم همی به خلق


کان آفرین به موضع و آن حق به حقورست

این خانه جنت است و تو رضوان جنتی


ایوان تو چو طوبی و دست توکوثرست

ساغر بیار و جام بخواه و بنوش می


کز دست تو حلال تر از شیر مادرست

تا نور هفت اختر باقی است بر فلک


تا بر زمین بقای شه هفت کشورست

عزم تو بر زیادت و کام تو بر مراد


از شاه هفت کشور و از هفت اخترست

خوشباش و شادزی که تو را عیش خرم است


می نوش و مال ده که تورا بخت یاورست